دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی
دوستت می دارم.
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد!
در این بنبست کج وپیچ سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصاباناند
بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خونآلود
روزگار غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبیست، نازنین
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.
شاملو
نازنین ..!
گفته بودم :
هیچ بهانه ای نیست برای ِ نوشتن ..!
حالا که خوب فکر می کنم ؛ می گم :
اینکه می شود برای ِ تو نوشت ، بهترین بهانه ی نوشتن است ..!
...
ولی گاهی بی دلیلی
بزرگترین دلیل می شه !!!
....
دلیلی برای بودن !!
...
شاد باشید
برای او که صدایش ترنم دلنشین باران~~و~~نگاهش فروغ روشن مهتاب است.
قلمت را بردار!~~ بنویس از همه ی خوبیها!~~
زندگی !~~عشق!~امید!~~
و هر ان چیز که بر روی زمین زیباست!~~
گل مریم!~گل رز@!~
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال!~~ از تمنا بنویس!~~
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود!~~
از غروبی بنویس!~ که چو یاقوت و شقایق سرخ است!~~
بنویس از لبخند!~ از نگاهی
بنویس~!
که!~~@پر از عشق به هر جای جهان می نگرد!~~
قلمت را بردار @!
~
روی کاغذ بنویس~!!
~
....فاخته ...
صاحب خونه...
سلام
پس کی می آید ؟!!
سلام شیما خانم
شما که نبودید ما بودیم
هر روز سر می زدیم
تا ببینیم هر وقت برگشنید
دوباره دور هم جمع بشیم
دوستای ندیده گاهی اینقدر
به دلیل بی دلیلی بزرگی
عزیز می شن که
وقتی نیستن
دل ما براشون
کوچیک می شه !
اخه تو این دنیای کوچیک
دوستا ی بزرگ کم اند
وقتی فکر می کنم
دوست دارم هنوز کوچیک باشم
زیاد دارم این جا رو
سیاه می کنم
...
.
سلام دوست عزیز
متن زیبا ای نوشتی بهت تبریک میگم
امیدوارم که حالتون خوب باشه و وقتتون به شادی
وب شما هم فوق العاده با احساس و دلنشین است
منتظر حظور سبزت هستم
موفق و سر بلند باشی
نوشتن بهانه نمی خواهد؟.... چرا... می خواهد...
مگه می شه قلم بر دست گرفت، پیش از اینکه از عام نگریستن خود را رهانیده باشی؟ نه... نمی شه... تا موقعی که یه چیزی روی دلت سنگیبی نکنه، تا موقعی که از شادی یه خبر یا یه اتفاق سر از پا نشناسی، تا موقعی که احساس بیم سراسر وجودت رو فرانگیره، تا موقعی که از همه کس و همه چیز نبریده با شی،... ... فکر نمی کنم بشه دفتر خاطراتت رو باز کنی و صفحه ای بر صفحات بی ریایش بیفزایی. قلب مهربون کاغذ می تونه مرهم دردهایی با شه که اگه درمان نشوند، می تونند سرآغاز یه درد صعب العلاج بشوند. «درد بی تفاوتی»! بی تفاوتی به همه اون چیزهایی که می تونه قلبت رو بفشاره تا جوهر قلمت رو پدید بیاره! درد عجیبی که می تونه باعث بشه به بودن همه چیز به دیده «باید» بنگری!
"همه چیز هست، چون باید باشه!"
اما.. این رسم بودن نیست!
همه چیز هست، اما می توانست نباشد! و شگفتا که هست!... و چه زیبا که هست!
بی تفاوتی، بدترین دردی است که می تواند لذت زیستن را از وجودت بزداید!
نوشتن بهانه نمی خوهد؟ چرا!... می خواهد!
بهانه ای که مدتهاست فراموشش کرده ام!...
اما... گل من!
این بار، پاسخ به جملات زیبای تو بهانه ای شد برای دست بر قلم بردنم!
دوست خوبم!
از اینکه حلاوت دقایق نگارش را به قلبم بازگرداندی،
سپاسگزارم.