بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز...

 

کاش خواننده شعرم بودی

راستی شعر مرا می خوانی؟!!

 

***

وقتی که او می رفت...

    آواز دردانگیز تنهایی

                   در وسعت باغ دلم آهسته می رقصید

   کوچیدن برگ درخت خاطراتم را

                   در بینهایتهای غمگین خزان احساس می کردم

وقتی که او می رفت...

   کوچیدن صدها پرستو را

                   من بر فراز شهر می دیدم

   طغیان سیل اشک را

                   در جویبار دیده ام

                                   احساس می کردم

وقتی که او می رفت...

   پائیز می آمد

   تنها پرستویم به سوی سرزمین دور می کوچید

   در من گل اندوه می رویید

   در من گل امید می پژمرد

   شب بود و تنهایی

   شب بود و اندوه جاویدان کوچیدن

   آهسته می خواندم

   در پیچ و تاب کوچه میعاد

   آواز غمگین جدایی را

                                آهنگ کوچیدن چه غمگین بود...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
اسماعیل دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ق.ظ http://www.sunnorth.blogsky.com

سلام
وبلاگ خیلی قشنگی داری
شعرت هم زیباست
موفق باشی

مریم دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:58 ب.ظ

وقتی دیدمش در خود گم بودم
همه دم از ماندن می زدند
و او در امتداد سفر راهی بود
سلام اش اسارت نبود
سفرش پایانم نبود
و من راهی می شدم
استوار بر سرنوشت خود
و او سکوت را خوب می فهمید
حریم را رعایت می کرد
و نبودش ، سایه ای بود
بر شب تنهایی ام
ما می رفتیم
سبک... رها
من در خود گم بودم
با سایه اش صبور بودم
تا تو آمدی
و با آمدنت اسمان خیالم
رنگ دیگر گرفت !
نمی گویم بد ! نه !
حقیقت گرفت !
و پنداشتم ایوان دلش
به وسعت پروازم و یا حتی
فراتر بود!
تو چشمانم را گشودی تا خود را
و تو را و او را ببینم !
به خود آمدم
لرزیدم !
آری ، ترسیدم
لبخند اش گریست
نقابم شکست
تو ناخواسته ما را رساندی به نسیم
به طراوت یک عبور
به درازای یک عمر
به اتخاذ یک سرود
در جاده دیگر سکوت نیست !
سفر ابتدای بودنم بود
و حالا که مرور می کنم
هیچ گاه تنها نبودم!


و جرم او فقط سکوت بود
شاید باید زبان او را بفهمی
نگاهش را و گام هایش را
اینگونه سیراب عطش اش خواهی شد


شیما دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:53 ب.ظ

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بدآهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟!

بیا ای خسته خاطر٬ ای دوست
ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم...

راضیه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ب.ظ http://razieh.blogsky.com

شیما جونم...

بر می گرده....

اینقدر غصه نخور.....

دیشب که نسرین با بهروز حرف می زد....

من و یارم به فکر تو بودیم....

تو و تنهایی و دلتنگی ات ......

توی هر سختی یک زیبایی است.

زیبایی دوری را تجربه کن.

همین........

غریبه یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ق.ظ http://www.shahekhamoosh1.blogfa.com

سلام
وب خیلی قشنگی داری
به من هم یه سری بزن
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد