بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

شب و تنهایی

 

 

سلام!

ساعتی بیش، از در دنیای تو بودن نمی گذرد.

نمی دانم چگونه بی صبری هایم، سر از تقاطع گِله و انتقام درآوردند!

می دانی؟!!

دلشکستی هایم مأمنی نیافتند...

خواستم با شِکوه ای کلامم را به پایان رسانم، اما نمی دانم چه شد که گِله هایم از خلوت تنهایی ِ دیگری سر در آوردند!!!

... و تو ندیدی!

... و تو نشنیدی!

هیچ نشنیدی!

... و ... رفتی...

بی آنکه منتظر کلام پایانی من باشی!

... و من ماندم و بهت باورنکردنی رفتنت!

حال، تو نیستی ...

تو رفته ای و من مانده ام و سنگینی کوله باری از علامت سوال!

من مانده ام و بی تابی ِ لحظات، که پناه به ابر ِ شبانه ام آورده اند تا چون سیل ببارند.

شب است و منم و شمعی که دلم راضی نشد روشنش کنم.

                نخواستم به خاطر خود، شاهد اشک ریختنش باشم.

شب است و منم و یک قلم و یک ورق کاغذ و تاریکی محض...

کلمات از دلم بیرون می آیند و بی همرهی چشم، بر دل کاغذ می نشینند.

شب است و سکوت کَر کننده اش!

شب است و تنهایی...

                 غربت من و تنهایی تو!

می خواهم تا صبح بیاندیشم که حاضرم، شوری ِ اشک ِ غم ِ اِمشبم را با شیرینی اشکِ سالیان دلتنگی عوض کنم!!!

شب است و زمزمه های من و خودم!

شب است و جدال من با خودم!

شب است و دست نوازشگر نسیم که یادآور دستانِ پُرمهر توست!

شب است و نگاهِ پُرعطوفت ماهتاب که تداعی نگاه توست!

شب است و پاییز ِ اندوه که آرام آرام، جای خود را به بهار دلتنگی ها می دهد!

شب است و اشک و آه از دلتنگی ده شب آینده!

شب است، اما اکنون، حال من خوب است!

                               خوب خوب خوب!!!!

تو هم خوب بخواب!

خوابهای خوب ببینی!

   

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:02 ب.ظ http://baan3117.blogfa.com

م. آزاد
--------------------------------------------------------------------------------

باران
ای دیر سفر پنجره بگشای و تماشا کن
این شب زده مهتاب گل آسا را
این راه غبار آلود
این زنگی شب فرسود
وین شام هراس آور یلدا را
این پنجره بگشای که مرغ شب
می خواند شادمانه دریا را



Mahdi چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ب.ظ

you came into my life at a time
When I felt nothing was going right for me.
You supported me,
And gave me the courage to go on
With your Loving and carring ways.
And ever since then...
You 've became most special part of my life!

I Love You Forever

راضیه شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:49 ب.ظ http://razieh.blogsky.com

اندکی صبر...

سحر نزدیک است....

راضیه شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.razieh.blogsky.com

بلور اشک به چشمم شکست وقت فراغ

که اولین غم من آخرین نگاه تو بود

[ بدون نام ] شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.nciq1982@yahoo.com

سلامُ خوبی؟ من فقط پیدات کردم. همین
انسیه

شاهین جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام بازهم زیباست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد