بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

نیایش

 

خداوندگارا!

 در راه ماندگی خویش را چگونه فریاد کنم؟

چگونه آسایش کوی تو را طلب کنم که شباهنگ بیدار دل، راهی کوی غریبانه ای گشته که سزاوارترین آدمیانش، از بندگی، تنها رکوعی بی خشوع می دانند و چند روزی لب فروبستن بر طعام و بس!

آنجا که مأمن مخوف عاشقان دروغین و ندامتگاه عارفان کاذب است و جایگاهی بر حیرانی مشتاقان ریا!

بارالها!

با کدامین کلام، معترف شوم بر خُردی خویش و با کدامین قلم، بی ثباتی خویش بر آمالی فانی را به تصویر کشم؟

با کدامین پای،گام به گام ایام و لیالی مبارک ماه خویشتنداری را درنوردم که شور خبط و شوق گناه، قدرتم را ناجوانمردانه به تاراج برده و بر جای، چیزی جز تیرگی دیده و سختی دل بر جای نگذاشته!

محبوبا!

با کدامین زبان، از تو برای خویش، هزار و یکشب روایت کنم که سالیان است می شنود و باز می رود و باز و باز و باز... می رود که حکایت زبان را، افسانه دروغین کودکانه ای می داند و مغرور به نشان ناشایست شرافت که بر دوش می کشد، تکیه زنان بر مسند خویش، به حکم تأدیب، لب به نصیحت می گشاید و خویشتن از خویش آسوده می کند!

خداوندگارا!

با کدامین روی، روی به سوی حرم کبریایی تو آرم که نمی دانم از کجا، به کجا و برای که بار سفر بسته ام. سفری آغازیده ام و خود را مسافر کلبه احزان نام نهاده ام. ره به جایی برده ام که چرایی برگزیدنش را هنوز پس از گذشت ربع قرنی، هیچ از خویش نپرسیده ام و به ظاهری آراسته بسنده کرده ام، آنچنان که نه سزاوار فنا دانسته امش و نه مستحق نابودی!

...و حال، این منم در مقابل آینه زنگار گرفته ای که جز سایه ای از کوردلی چون من در خود ندارد!

12 غروب است که دل، نوای رَبَّنَا زمزمه می کند و زبان، به نجوا پاسخ می گوید!

12 شب است که سیاهی نیم شبان را تا دمیدن سپیده برشمرده ام تا آیتی برون آید از پرده غیب و خویش، نشانم دهد!

ستّارا!

این منم با همه داراییم از عصیان و با همه نداشتنی هایم از خیر!

قسم به باران چشم دلدادگان و به سوز سینه درماندگان، مرا از خویش برهان و بر خویش برسان! باشد که نسیمی از بن رحمتت زنگار از دل بشوید و بر سفره حیرت بنشاندش! 

  

نظرات 8 + ارسال نظر
رحمت شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ق.ظ http://loolian.blogsky.com/

ستّارا!

این منم با همه داراییم از عصیان و با همه نداشتنی هایم از خیر!
............همین مرا بس است !

شیما شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ق.ظ

این قصه من است
اویی که می دوید
اما نمی رسید
بر هیچ و هیچ و هیچ
تنها تر از خدا
در خانه ای خموش
با بغض میکشید
فریاد بی صدا
دستان او فقیر
چشمان او به راه
پایش شکسته بود
در راه یک سفر
از چاله ای به چاه
لبهای خشک او
ترکیده تشنه بود
در پشت پیکرش
جای دعای خیر
صد زخم دشنه بود
با حسرتی بزرگ
در پهنه سراب
میرفت بی اثر
چون مرگ بی صدا
چون باد،دربدر
چون عشق، ناامید
چون خاک بی ثمر

[ بدون نام ] شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:12 ب.ظ http://taranom_taraneh.blogsky.com

من از سرزمین سبز و آبی دریای شمالم که خدایم بهشتش را در اینجا بر من ارزانی نموده ....

[ بدون نام ] شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:14 ب.ظ

اگه کانکت هستین این نظر رو تایید نکین و به ای دی که میدم پی ام بدین MOAYEDI_MOHAMMAD

شیما یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ب.ظ

خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ٬ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم!
بگذار تا آن را من٬ خود انتخاب کنم٬ اما آنچنان که تو می خواهی!!
دکتر شریعتی

مریم یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ب.ظ

الله لا اله الا هو الحی القیوم /خدای یکتاست که جز او خدایی نیست. لاکره فی الدین قد تبین الرشد / کار دین به اجبار نیست. الله ولی الذین امنو یخرجهم من الظلمات الی النور/ خدا یار اهل ایمان است که آنان را از تاریکها جهل بیرون آرد و به عالم نور برد (بقره/254،255 و 256)

صدای قرآن تمام اتاقم را پر کرده است، و من همچنان که اشک می ریزم به این فکر میکنم که چقدر اینجا بوی تو را میدهد، چقدر این حال و هوا به حس و حال تو نزدیک است.. و به این فکرمیکنم که چقدر دارم خود را به تو نزدیک میکنم و تو اصلا خبر نداری.. و نمیدانی...
صدای اذان بلند می شود..
توی صدای اذان یه حس هست.. .مخصوصا اذان های ماه رمضون..
نمیدونم یه چیز توش هست که دل آدم می لرزه.. حالا ربطی نداره که تو چقدر معتقد هستی و چقدر پایبند به اصول...
فقط دل، این دل آدم که می لرزه و یه حس غریبی توی صدای اذان که تو میبره یه جایی.. جایی که خودت هم نمیدونی کجاست... فقط دور میشی.. از همه چیز..

مهری دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:39 ب.ظ http://missmehri.blogfa.com

چه زیبا با خدای خود صحبت می کنی

مریم سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:29 ق.ظ http://baan3117.blogfa.com




خدایا به من توفیق عشق ؛ بی هوس

تنهایی در انبوه جمعیت و

دوست داشتن بی آنکه دوست بداند ؛ عطا کن

« دکتر شریعتی »

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد