بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا

...و باز محرم و مجالی به اندیشیدن...

این روزها، از هر کوی و برزن که می گذری، خیل مردمانی را می بینی که بانگ دیوانگی سر داده اند!

سیاه می پوشند و می روند و بر سینه می کوبند و زنجیر بر شانه می سایند و طبل و سنج و علم و بیرق... از این کوی به آن کوی، از این محله به آن محله، تا فریاد کنند عزاداری شان را، تا به جوش آرند اشکهایی را که باید بر مصیبت حسینع  سرازیر شوند که اگر نشوند...؟؟!!

 

 شاعری می گفت: این حسینع کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

می اندیشم...

براستی، عالم، مجنون حسینع است؟

چه تعبیری است بر جنون در دنیایی چنین که مشخصاً یافتن گاف بین نیکی و بدی کاری است بس دشوار، بل ناممکن!

حسینع چه کرد که حدیثش قرنهاست ورد زبانهاست؟! آیا تنها قیام او و یاران کربلایی اش علیه باطل بود که این چنین شهره آفاقش نموده؟ چرا فقط او و چرا فقط کربلا؟!! آیا فقط او برای احیای حق، تا پای جان جنگید و عطش را بر سیراب بودن زیر بار ظلم ترجیح داد؟!! آیا فقط او برای برپایی حکومت خدا بر زمین تا مرگ پیش رفت؟!!...

نه...! چنین نیست!

چه سرّی است در حدیث تلخ کربلا که زمان، اگر بر شاخ و برگهایش افزوده و یا از آن کاسته باشد، بنیانش را نتوانسته تغییر دهد؟!

کربلا، میدان نبرد نبود!! جنگ خوبها و بدها نبود!!

کربلا صحنه نمایش بود و عاشورا پرشکوه ترین نمایش خلقت را بر فرشتگان عرضه کرد که بدانند چرا می بایست بر آدم سجده می کردند!

 

چرا می گریم؟!

بر حسینع ؟

بر ناله کودکانش؟

بر شهادت نزدیکانش؟

بر عباسع ؟

بر تشنگی در کنار فرات؟

              آن همه آب و این همه تشنگی؟ 

بر خون؟

بر مرگ؟

بر علی اصغرع ؟

بر جنایت؟

بر نابودی عدالت؟

بر  ریگزارهای تفتیده بیابان طف؟

بر رقیهس ؟

بر سکوت جنجالی صحرا؟

بر مصیبت؟

بر اسارت؟

بر زینبس ؟

...

من باید بگریم بر اینان یا اینان بر من؟!!...

 

می گریم!!!...

نمی دانم...

شاید به حال نذار خویش...

شاید بر ریب خویش...

              "اگر من در کربلا بودم، حسینی بودم یا یزیدی؟؟!"

 

 

واما تو ای حسین!

با تو چه بگویم؟!

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل

و تو ای چراغ راه!

ای کشتی رهایی!

ای خونی که از آن نقطه صحرا، جاودان می طپی و می جوشی و در بستر زمان جاری هستی و بر همه نسلها می گذری و هر زمین حاصلخیزی را سیراب خون می کنی و هر بذر شایسته را در زیر خاک می شکافی و می شکوفانی و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی!

ای آموزگار بزرگ شهادت!

برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن.

قطره ای از آن خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ما جاری ساز و تفی از آتش آن صحرای آتش خیز را به این زمستان سرد و فسرده ما ببخش.

ای که مرگ سرخ را برگزیدی تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی!

تا با هر قطره خونت، ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به طپش آری و کالبد مرده و فسرده عصری را گرم کنی و بدان جوشش و خروش زندگی و عشق و امید دهی!

ایمان ما، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما،

"به تو و خون تو محتاج است!"

دکتر علی شریعتی

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نوپا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:43 ق.ظ http://www.taheri.blogsky.com

با سلام
عالی بود واقعاٌ وبلاگ زیبایی دارید و این حاکی از قدرت قوی شما دارد:

وقتی که زمستونه پنجره ها بسته می شن
گرمای اتاقا از یه جا بودن خسته می شن
بالای درختا که گشنه آب و هوا شن
رویای زمستونا تو دفترا زنده می شن
***

مریم یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:31 ب.ظ http://baan3117.blogfa.com/

عاشورا غنیمت نیست ، قیمت است.قیمت آب و آبرو در پریشانی پرنده و سنگباران سایه ها
عاشورا ابتدای عشق است ،در پایانه تشنگی با بادبانی برافراشته از خون
عاشورا بی نوایی نیست ، جهانی نی است و نوا.جهانی پر از پرنده و میله های سوخته
عاشورا غریب نیست ، در سایه شعله ها شمشیر افتاده ای است ایستاده در انتهای زمان با لبخندی آشنا
عاشورا میدان مرگ نیست ، مرد است . و مرد میدان است .میدان سرنوشت ، بی سرگذشت . در بی قراری زنجیر و دل
عاشورا تماشا نیست ، طاقت است .و قیامت غیرت بر قامت زمین
عاشورا چشم نیست ، اشک است ، در رقص آبی آزادگان ، بی حضور باران سرخ تشنگان
عاشورا شور گل است ، شکفته روی شمشیر و شانه ها
عاشورا نام نیست ، نشان است

عاشورا شناسنامه من است ، با نام تو ، که در خروش خون تو شمشیر می شود
قربان نام تو

سید علی میربازل


شایسته دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:29 ق.ظ

خدای حسین-ع- همواره یاورت باد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد