بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

بهشت یا خدا؟!

 

آغوش مهرش را گسترد تا به لای لایی صفایش، به خواب آرزوها روم...

هیچ از شلوغی خوشم نمی آد!

انتظار، میون این همه آدم دیوونم می کنه!

دیگه خسته شدم بس که آدم دیدم!!!!

کاش می تونستم برم یه جایی که هیچکس نباشه...

فقط خودم باشم و خدا...

نمی دونم...

شاید بهشت!

 

***

 

صدای قطار از دور به گوش می رسه.

جنب و جوشی تو ایستگاه حاکمه.

هر جوری هست خودم را به صف اول می رسونم تا بتونم بهترین جا رو واسه نشستن داشته باشم.

اعتراض چندانی نمی شنوم.

یه جای دنج پیدا می کنم و می شینم.

ساکم رو محکم می چسبم تا هیچکس جرأت نکنه نگاه چپ بهش کنه!

چه جالب!

انگار کسی اینجا ساک نداره...

معلومه نمی دونن کجا می خوان برن!

شاید هم وسط راه پیاده می شن.

قطار شروع به حرکت می کنه...

چقدر از صدای تلق و تولوق حرکتش روی ریلها خوشم می یاد.

یادم می یاد بچه که بودیم این صدا رو موسیقی یه ترانه من درآوردی می کردیم و تا آخر سفر از تکرارش خسته نمی شدیم.

تو دلم آروم داد می زنم:

 

قفس به این بزرگی، کاشکی پرنده بودم

مهم نبود پریدن ولی برنده بودم...

فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی

غصه ت می گیره وقتی می دونی و می بینی!!

 

فکر کنم این بهترین ترانه وصف حالم باشه!

 

چقدر آدم!!!

اونقدر ازدحامه که نمی تونم بیرون رو ببینم.

هرچند، من که تا حالا این راه رو نیومدم. چه می دونم کجای سفریم! پس بهتره آروم بشینم و سعی کنم که خسته نشم.

چه جالب!

بعضی ها دل گرفتند دستشون!

اوه...

دوباره دلم رو تو سجاده ام جا گذاشتم! ترک این عادت واسه من یکی که خیلی سخته!

البته دیگه مهم نیست! جایی که من دارم میرم احتمالا دل فروشی زیاده. اگه لازم شد، یکی می خرم!

آخیش! بالاخره رسدیم...

 

بلندگو اعلام می کنه:

ایستگاه بهشت

 

با عجله خودم رو جلوی در می رسونم. جالبه که باز هم اعتراضی نمی شنوم!!

 

وای خدای من!

همونطوریه که گفته بودی...

اونجا اصلا نمی شد تجسمش کرد!

وای! شکرت! هزاران بار شکرت!...

 

محو زیباییهایی ام که وعده اش رو بهم داده بود...

با صدای امتداد حرکت قطار به خودم می یام...

 

قطار مملو از جمعیته!

 

پس چرا هیچکس پیاده نشد؟! مگه ایستگاه آخر نبود؟!!

صدای بلندگو را می شنوم:

ایستگاه بعدی

حرم قدس کبریایی- خدا

 

 

 

حالا سالیانه که اینجا غرق در حسرت ایستادم تا یه قطار دیگه بیاد و یه آدم بیدل رو سوار کنه و ...

 

نظرات 15 + ارسال نظر
someone سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

سلام
موفق و سربلند باشی
پیشاپیش سال نور مبارک

پولکی سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ http://poolaki.blogsky.com

حتما پیش ما بیا .
ضرر نمیکنی

پینه دوز سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:10 ب.ظ http://pineh-doz.blogsky.com

سلام دوست خوبم
ممنون از کامنت بسیار زیبات مثل وبلاگ قشنگت
دیر خدمت رسیدم معذرت میخوام اخه من ته قطارم.
بنظرم اونجایی که ادم زیاد باشه همونجا اخرین ایستگاهه
(بهشت)
بازم سربزن موفق باشی گلم

300film سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ http://300film.persianblog.com/

http://300themovie.info/
اعتراض به فیلم 300

برای امضای اعتراض نامه به سایت زیر مراجعه کنید:
این فیلم ایرانیان را به صورت موجودات و حشی نمایش داده:
http://www.petitiononline.com/wpci96c/
حتما برای بمب گوگلی این لینک رو در بلاگ یا سایتتون قرار دهید:
<a href="http://300themovie.info">300 the movie </a>

مریم سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:02 ب.ظ

همیشه منتظریم و کسی نمی آید ....

هادی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:55 ق.ظ http://mrhadizadeh.blogsky.com/

بهشت؟!!!

بهشت یا جهنم؟!!!

بهشت یا جهنم یا خدا؟!!!

شیما پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:46 ب.ظ

در آن دقایق پر اضطراب پر تشویش
رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت
به رودها پیوست
و روی رود روان رفت برگ
مرگ اندیش
به رود زمزمه گر گوش کن که می خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها...

(حمید مصدق)

راضیه جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ

ما کسانی هستیم که برای به بهشت رسیدن خوبیم
کوله باری هر چند سبک جمع کرده ایم وبرای رسیدن به بهشت خوب می شویم
کوله بار مون آنقدر برامون مهم می شه که دیگران را فراموش می کنیم
غافل از اینکه برای رسیدن به صاحب بهشت؛ برای رسیدن به خود خودش برای رسیدن به عرش کبریایی اش باید بدون کوله بار و با دست خالی جلو بریم
خیلی قشنگ بود
دل من هم موقع خوندنش مثل دل تو شد........

لی لی شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:04 ب.ظ http://liliana.blogsky.com/

بلاگت واقعا زیباست

نیما یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ب.ظ

خیلی توپ می نویسی.
خواهره خودمی دیگه

م ج بی رنگ یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:31 ب.ظ http://msbirang13.blogfa.com/

سلام آبجی بد اخلاقه دیدی زود می شه آدما رو فراموش کرد و خیلی راحت دیدی همه مث همن اینجا بوی بی رنگ نیست انگاری یه عمره که مرده و خاکش کردن و غبارها رو عکسش نشستن و کدرش کردو ولی
بی رنگ اگرم بمیره آبجی رو فراموش نمی کنه چون کلمه ی مقدس بود و هست بگذریم یه نیگاه به نوشته ات انداختم
بهشت تنهای خودت خدا
ایستگاه آخر
قفس به این بزرگی
ووو
درسته بعضی روزا حسی هست که تنها تنهای می تونه درمونش کنه و جود هر کسی عذابه شاید حتی حس وجود خدا!!!!!!!!!!۱۱
بهشت لغت قشنگی رویای شیرینی
ولی
زندگی فاصله ی ست میان گناه دوزخ
و خورشید شرمساری جبران ناپذیریست
مهتاب پاییزی کفریست که جهان را می آلاید
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگو
هر چه باشد
درختان جهل معصیت بار نیاکانند
ونسیم وسوسه ی نابکار
آسمان سر بناهی که به خاک بنشینی و بر سرنوشت خویش گریه ساز کنی....................
حرفی بزن هر چه باشد
راستی آدرس وب جدید رو گذاشتم خواستی سر بزنی قدمت روی چش نخواستی باز مث همیشه بی رنگ سرکی به بهانه گیری هت می زنه
بی رنگ

نبی سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:38 ب.ظ http://onlygodonly.blogsky.com

بنام خدا
سلام بهانه زیبا برای نوشتن

آفریده عزیز خدا

نـوروز رسید و خرمـی گشت پـدیـد
درجسم جهان دمیده شد روح جدید
ای هست مبارک به تواین عیدسعید
هر روز تـو فرخنده ومسعود چوعیـد

نبی

گل یخ جمعه 10 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:49 ق.ظ http://www.mooshkooloo.blogfa.com

یلام از این که بهم سر زدی ممنون.
وبت خیلی قشنگه و پستهات زیبا . بازم به کوچه ی سوت و کورم بیا .
راستی اگر قطار اومد خبرم کن من این دور و بر خودم و مشغول کردم ، ولی شاید چند ایستگاه پایینتر باشم.

گل یخ جمعه 10 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:51 ق.ظ

سلام رو یلام نوشتم
عذر می خوام.

همید... پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ق.ظ http://ingah.blogfa.com

سلام !
: دیگه خسته شدم بس که آدم دیدم!!!!
من هم اول همین فکرو داشتم
اما بعدا متوجه شدم:
دیگه خسته شدم بس که آدم ندیدم!!!!
آخه خیلی آدم کمه...
میون این همه آدم، واقعا نمی شه یه آدم پیدا کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد