بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

خـــــــــدا بود؟!

خدا با من حرف می زد!

آنقدر زلال که می توانستم تا عمق آنچه می گفت با دیده حس کنم و با دل ببینم!

صدای نجوایش آنچنان با تنم آمیخت که فرداهایم را آنی در برابر حاضر دیدم...

آنچه می خواستم و نشد...

آنچه نمی خواهم و خواهد شد!

او می گفت و من با ابروانی در هم کشیده خیره نگاهش می کردم!

مبهوت...

سرگردان...

آشفتگی قفلی بر دهانم  زده بود...

هیچ در ذهن نداشتم که بگویم...

گله ای...

شکایتی...

او می گفت و من حتی آنی درنگ نکردم بر آنچه دیرینه رویایم بود!

این من بودم... در مقابل او...

می دیدمش!

می شنیدمش...

اما...

احساسش نمی کردم!

روی برگرداندم و بازگشتم!

بدون لختی تأمل که او

                                خــــــُــــدا بــــــود!!!

                                                          ...  

این نیز گذشت...

... و من باز می روم تا دراندوه آنچه می خواهم، کنجی گزینم و به تیرگی، نور حضورش جویم!

آرزومند تولدی دوباره...

                       نوری دوباره...

                                  خــــــُـــــدایی دوباره...

                                                                        ...

 

پی نوشت: در انتها؛ تهی ِ تهی!

 

نظرات 20 + ارسال نظر
سجاد چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:29 ب.ظ http://shabash.blogfa.com

سلام .ممنون از زحمتایی که میکشی . به کلبه درویشی من بیا و از خودت ردپا بزار
اگه پایه تبادل لینک هستی هم بگو ممنون[گل]

وحید پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ق.ظ http://naghmeyesokot.blogfa.com/

سپاس خدایی را که چه نزدیک است بر دلهای بندگان خویش. با آنان به نجوا می نشیند و تو گویی ه به سان همدمی همیشگی می توان از او گفت و شنید همه غمهای این دل بی تاب را. سپاس خدایی را که می خوانمش و پاسخم می گوید هرچند زمانی که مرا میخواند کاهلی می کنم.
سر بزنید.

نیوشا جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:31 ق.ظ http://aniusha.persianblog.ir

سلام.........چه آرامشی داره این پستت...بسیار آرومم کرد و کای لذت بردم از همه این خلسه با خدا....ممنون که نوشتی برامون.

شوریده چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:19 ق.ظ http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام


ممنون که خبرم کردید......نوشته بسیار زیبایی بود

یاد خداوند موجب ارامش قلوب است

همیشه سر زنده و شاد باشید

موفق باشید..........شوریده

سارا جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ق.ظ http://www.saba441.blogfa.com

غریب بود... شاید هم قریب...

دکتر یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ب.ظ http://www.0o0.blogfa.com

سلام
خوشحال میشم یه سری هم به ما بزنین.
تا بعد...

گل یخ دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:34 ب.ظ

خدا هماست که همیشه همان نور گرما بخش همان که قبلا و در لحظه های خوش ،تولد دوباره بهترین راه است برای بنده ی ان خدا.

لاشریکستان سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ق.ظ http://lasharikestan.persianblog.ir

چشمه های دلتان مصفا به نور او...

سیر بی سلوک سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:58 ب.ظ http://MOJAHEDIAN.PARSIBLOG.COM

سلام عزیز. موفق باشید.

ف - ا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:31 ب.ظ http://f_arbabifar.persianblog.ir

خدایی دوباره !؟خدا یکباره و دوباره نمیشه داشته باشه همیشه یجوره! ما باید دوباره متحول شویم . . .

شیما به ف - ا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 ب.ظ

خدا همیشه یه جوره... اما واسه همه ما آدما تو همه لحظات که یه جور نیست! هست؟!

آشنا چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://lovingclass.blogsky.com/

سلام خاله شیما !من هم نفر پانزدهم در این پست !
آقا متین چطوره ؟
از زحمتی که برای متین می کشید ممنونم .
شما یه خاله ی دوست داشتنی هستید .
نمی دونم متین رو به کلاس دوست داشتنی آوردید ؟
سعی می کنم پست هایی هم برای ایشون و دوستانشون داشته باشم .
البته اگه گردشی در کلاس دوست داشتنی داشته باشید برای ایشون کارهای خوبی پیدا می کنید .
شما دومین خانم فیزیکدان هستید که به کلاس دوست داشتنی اومدید و حضورتون همیشه سبز !!
حالا دیگه نگران سؤالات فیزیکمون نیستم !
یه دعا برای همه دارم که اونو به شما هم هدیه می کنم :
امیدوارم بهترین لحظات در زندگی نصیبتون باشه !

علی(دفتر سنگ پارسیان) دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:20 ق.ظ http://arash-rezvanshahr.blogfa.com/


اشک غم
آنزمان که از خاک برآمدیم
و شدیم جاری در آب که نام آدمیت را به دوش کشیم
آنگونه نبودیم که زلال آب ما را صیقل دهد.
پس گل شدیم و تنها از رفتنمان سفالینه ها بر جای میمانند.
حداقل آن راخوشتراش بسازیم...


تنها وسیع سر به زیر و سخت پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ http://sade-tanha.persianblog.ir/

انتهای آبیم را یک نفر دزدید و رفت

یک نفر از رد پای مانده ام ترسید و رفت

تا به آن دم هیچ کس تنهاییم را باور نداشت

یک نفر با یک نظر تنهاییم فهمید و رفت

کس لبان تلخ من را لحظه ای خندان ندید

یک نفر از تلخی لبهای من خندید و رفت

گریه هایم گونه هایم را همان شب زیر باران خیس کرد

یک نفر از خشکی چشمان من گریید و رفت

خواب بودم خواب هایم آبی آبی شدند

انتهای آبیم را یک نفر دزدید و رفت...
به ما سربزن

دل شدگان جمعه 21 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:15 ق.ظ http://DellShodeGan.BloGSky.Com

سلام علیکم
... !
سلام منو هم برسونید ...

باران سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:38 ب.ظ http://baran1369.blogfa.com/

خدا بود و دیگر هیچ نبود...

هنر ایرانی چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:55 ب.ظ http://www.nastaligh.blogfa.com

سلام دوست خوب و هنر مند من
هنر ایرانی در خدمت تمام هنردوستان ایرانی
منتظر لحظه دیدارت هستم

رضوان پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:22 ق.ظ http://sahbayerezvan.blogfa.com

سلام . عرض ادب و احترام .
خدا بود و هست و خواهد بود ، چه ما باشیم یا نباشیم .
متن زیبایی بود .
آفرین به این ذوق و سلیقه .
سر ما را هم بزنید و مسرورمان نمایید .

شوریده یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:02 ب.ظ http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام بر تو باد

نمی دانیم چند صباخی است که نیستیتد:-؟؟

منتظر حضور سبزتان هستیم

موفق باشید.........شوریده

دریا شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:20 ق.ظ http://doayemostajab.blogfa.com/

عزیز دل کاش میگفتی این حس برگرفته از چیه؟! چند بار خوندم اما نتونستم درک کنم. زیبایی متنت در اینه که احساس نزدیکی و پیوند خاصی با خدایمان حس میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد